از این مردان،
یکی، در ظهر تابستان سوزان،
نان فرزندان خودرا،
بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد
آغشته است.
از اینان، چند کس،
در خلوت یک روز باران ریز،
بر راه ربا خواری نشسته اند
کسانی، در سکوت کوچه،
از دیوار کوتاهی به روی بام جستند
کسانی، نیم شب،
در گورهای تازه،
دندان طلای مردگان را می شکسته اند.
من اما هیچ کس را
در شبی تاریک و توفانی نکشتم
من اما راه بر مردی ربا خواری نبستم
من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجستم .
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر...
در این زنجیریان هستند مردانی
که مردار زنان را دوست می دارند.
در این زنجیریان هستند مردانی
که در رویایشان هر شب زنی
در وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد.
من اما در زنان چیزی نمی یابم
- گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار رویاهای خود،
جز انعکاس سرد آهنگ صبور این علف های بیابانی
که میرویند و می پوسند و می خشکند و می ریزند،
با چیزی ندارم گوش.
مرا گر خود نبود این بند،
شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
می گذشتم از تراز خاک سرد پست...
جرم این است
جرم این است
نظرات شما عزیزان:
ای کاش میتوانستیم
از آفتاب یاد بگیریم
که بی دریغ باشیم
در دردها و شادیهایمان
حتی
با نان خشکمان
و کاردهایمان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاوریم ... (شاملو)
.
.
.
ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﺍﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻦ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺍﻭ - ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ
میخوام این مشکلات و سختی هایی که واسم پیش اومده از جلو رام برداشته بشه بعدشم اون دلنوشته من نبود از ی جای دیگه برداشته بودم واسه اینکه خبر بدم برگشتم اونو فرستادم که شاید خوشت بیادو حرف دلت باشه
دوست داره همه چی تموم بشه.......................
از همــآטּ جــآــے قبــلـــے
کــآشــ مــے شــد آפֿـــر اسمتــ نقطـــﮧ گــذآشتــ
تــآ בیگــر شــروعــ نشــوـے
کــآشــ مـــے شــد فریــآב بزنــمــ !
نقطـــﮧ... تــه פֿــــط ..
چند روز نبودم به وبم سر بزنم مرسی که نظر گذاشتی
چند روز نبودم به وبم سر بزنم مرسی که نظر گذاشتی
چند روز نبودم به وبم سر بزنم مرسی که نظر گذاشتی
هرکسی یک درد داره خدا سنگ صبور تمام این دردهاست...
وثانیه ها رسم ابدی بودنشان
را روی صورتم حک میکنند
چیزی به اسم
"دلهره "
تمام با هم بودن هایمان را
تهدید کم شدن میکند
و من باز
دست به دعا میشوم
تا تو از صحنه
زندگی ام لحظه ای
محو نشوی
رهـــــا نمے شوی !
خـداونـد ،
بندگــاטּ ِ خود را ،
با آنچہ بہ آטּ « دل » بســته اند مے آزمــاید !!
مهربانا ! جز تو کہ دنیامو بغل کردے ، حال منو هیشکے نمے پرسہ ...
عاشقتم خدا ، عاشق چشماے آبیہ آسمونت ...
وبت بیشتر اشعار شاملو داره
من هم مثل خودت شاملو رو خیلی دوست دارم:
از شاملو شعری که الان توی ذهنمه و خیلی خیلی هم خوشگله
پاسخ:راه ِ شومیست میزند مطرب تلخواریست میچکد در جام اشکواریست میکُشد لبخند ننگواریست میتراشد نام شنبه چون جمعه، پار چون پیرار، نقش ِ همرنگ میزند رسام. مرغ ِ شادی به دامگاه آمد به زمانی که برگسیخته دام! ره به هموارْجای ِ دشت افتاد ای دریغا که بر نیاید گام! تشنه آنجا به خاک ِ مرگ نشست کآتش از آب میکند پیغام! کام ِ ما حاصل ِ آن زمان آمد که طمع بر گرفتهایم از کام... خامسوزیم، الغرض، بدرود! تو فرود آی، برف ِ تازه، سلام!
برچسبها: